««۱۶ دی ماه، روز "شهدای دانشجو"، سالروز شهادت سیدحسین علم الهدی و همرزمان وی در هویزه گرامی باد»»
شانزدهم دی ماه، سالروز شکل گیری حماسه خونین هویزه به دست دانشجویان پیرو خط رهبری و به فرماندهی دانشجوی شهید، سیدحسین علم الهدی است. این دانشجویان رزمنده در سال ۱۳۵۹، عملیاتی را در هویزه و سوسنگرد آغاز کردند و پیروزی های مهمی به دست آوردند. نیروهای اسلام در حالی که تجهیزات نظامی در اختیار نداشتند، تا آخرین قطره خون به دفاع از سرزمین ایران اسلامی پرداختند، مظلومانه به شهادت رسیدند و حماسه هویزه را آفریدند. به پاس تجلیل از رشادت های دانشجویان مسلمان پیرو خط امام، به ویژه شهید علم الهدی، شانزدهم دی، روز «شهدای دانشجو» نام گرفت.
کدخدا غلامرضا راهدار بزرگ طایفه راهدار فرزند کدخدا علی
پدر شهیدان پرویز و حسین راهدارساکن روستای اسماعیل قنبر
هر جا اثر شهید باشد دل همسفر شهید باشد جاری به فضای محفل ما عطر پدر شهید باشد در بزم غم پدر نشستیم بر ما نظر شهید باشد اشک است که آمده به پرواز یا بال و پر شهید باشد در سینه نشسته شعله غم در دل شرر شهید باشد امروز فروغ محفل ما چشمانِ تر شهید باشد گردد چو شهید جاودانه این هم ثمر شهید باشد دارد به بهشت مُلک جاوید هر کس پدر شهید باشد هر واژه به دفتر تو “یاسر” گلگون گهر شهید باشد
عکس شهید پرویز راهدار
شهید پرویز راهدار در سال ۱۳۴۴در یکی از روستاهای شهرستان زابل به نام روستای اسماعیل قنبر متولد شد پس از طی تحصیلات دوره ابتدایی وارد آموزشگاه گروهبانی شدو باطی دوره آموزش به استخدام ارتش جمهوری اسلامی ایران در آمدو از همین طریق به جبهه نبردعلیه باطل اعزام شد سرانجام پس از سه سال حضور مستمر در میادین نبرد بر اثر اصابت ترکش خمپاره بعثی در تاریخ ۵/۳/۱۳۶۵به فیض عظیم شهادت نایل آمد.
حاج میرقاسم میرحسینی در سال ۱۳۴۲در روستای «صفدرمیربیک» شهرستان زابل متولد شد. او کوچکترین فرزند خانواده حاج مرادعلی میرحسینی بود. میرقاسم تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در روستای جزینک به پایان رساند . او برای ادامه تحصیل رهسپار هنرستان کشاورزی شهر زابل شد. پس اخذ مدرک دیپلم در سال ۱۳۶۰ به عضویت سپاه پاسدارن درآمد و در واحد پذیرش مشغول به خدمت شد. در سال ۱۳۶۱ بعنوان فرمانده گردان «شهید مطهری» منصوب شد و پس از شرکت در عملیاتهایی همچون «رمضان» و «والفجر مقدماتی»،با لیاقتی که فرماندهان در او دیدند،میرقاسم را به عنوان «مسئول طرح و عملیات تیپ ۴۱ ثارالله (ع)»منصوب کردند. میرقاسم در عملیات «خیبر» به عنوان «فرمانده تیپ» منصوب شد و در این عملیات در جزیره مجنون پس از دلاوریهای فراوان بر اثر بمباران شیمیایی دچار مسمومیت ناشی از گازهای سمی شد و به پشت جبهه اعزام شد و پس از آن به تهران آمد. در سال ۱۳۶۴ به زیارت خانه خدا رفت و در همان سال به عنوان «قائم مقامی لشکر ۴۱ثارالله(ع)» معرفی شد.
او در عملیاتهای «کربلای ۴ » و «کربلای ۵ » شجاعانه جنگید و در عملیات کربلای ۵ پس از ساماندهی نیروها در حین عملیات بر اثر اصابت تیر مستقیم دشمن به ناحیه پیشانی به درجه رفیع شهادت نائل آمد. حاج قاسم سلیمانی در توصیف این فرمانده دلاور گفته است:«سیدالشهدای همه شهدای استان سیستان و بلوچستان و بزرگ لشکر ثارالله که واقعا امروز من در هر مأموریتی جای او را خالی می بینم، شهید میرحسینی است.»
عراقیها در مراحل اولیه جنگ، سلاحهای مجهزی داشتند و به هیچ وجه محدودیت تسلیحاتی نداشتند. وجود دریایی از مهمات و اسلحه از جمله توپهای خمسه خمسه، به دشمن این امکان را میداد که سخاوتمندانه به روی رزمندگان ما آتش بریزید.
هر کس که در خط مقدم خطوط دوم و سوم حرکت میکرد، ناچار بود به دلیل انفجار خمپاره، دوربردها و توپهای 23 یا 35 ـ که توپهای سنگینی هستند ـ دائماً در حال افت و خیز گام بردارد؛ اما آقا سید مجتبی (شهید هاشمی) هیچگاه از صدای سوت خمپاره و سلاحهای سنگین هراسی نداشت و همانند ما با شنیدن این صداها عکسالعمل فیزیکی نشان نمیداد.
وقتی ما صدای انفجاری را میشنیدیم، فوراً روز زمین میخوابیدیم تا ترکشی به ما اصابت نکند، به همین دلیل با تعجب از آقا سید میپرسیدیم که شما چرا مثل ما روی زمین نمیخوابید؟ ایشان با مزاح و خوشرویی به ما میگفت "این تیرها از جانب خداوند مأمور هستند و به خواست خدا به ما اصابت میکنند. پس بیهوده به خودتان زحمت ندهید. شما چه راست بروید چه به روی زمین بخزید، تیرها مأمورت خودشان را انجام میدهند".
البته این را هم باید بگویم که آقا سید مجتبی همواره به حفظ سلامت بچهها سفارش زیادی داشتند.
شهيد سيدمهدي تهامي يکي از غواصان لشکر 41 ثارالله بود که قبل از عمليات والفجر 8 در هورالعظيم به شهادت رسيد و پيکر پاکش پس از 14 سال به زادگاهش برگشت. شهيد تهامي يکي از غواصان لشکر 41 ثارالله بود که قبل از عمليات يادشده داوطلب شد تا براي از بين بردن يک سنگر مزاحم عراقي به هورالعظيم برود، سيدمهدي اين سنگر را از جلوي راه همرزمانش برداشت و در هور جاودانه شد و پيکر پاکش پس از 14 سال به زادگاهش برگشت.
این روزها که صد و هفتاد و پنج ماهی دست بسته در خاک برگشته اند تا تاریخ انقلاب و جنگ را ورق بزنند برکه کوچک خراسان شمالی نیز دلتنگ ماهی های شهید کربلای خود شده است امیر درتومیان غواص عملیات کربلای 4 بود که به دریای شهادت پیوست.
فرمانده کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح گفت: در بعضی نقاط برای انجام کار تفحص حتی جادهها قطع شده بود. جاده سیدالشهدا از این جمله بود. گفتم خدایا تکلیف ما اینجا چیست؟ وسط هور در دریا و این همه آب. میبایست پل بزنیم ...
رهبر انقلاب فرمودند: مصطفی احمدی روشن، شهیدی که شهادتش دل ما را سوزاند... امام را درک نکرد، جنگ را درک نکرد، دوران انقلاب را درک نکردند، اما اینجور با شجاعت، با شهامت درس میخوانند، تحصیلات میکنند، مقامات عالی را طی میکنند.
یکبار با هم نشسته بودیم مسابقه تیم اورلاندو مجیک را که تیم محبوب محمودرضا بود تماشا میکردیم. محمودرضا به «شکیل اونیل» بازیکن معروف این تیم علاقه زیادی داشت و طبق معمول شروع کرد به تعریف کردن از این بازیکن که من حرفش را قطع کردم و گفتم: هر چقدر هم حرفهای باشد، به مایکل جردن که نمیرسد! گفت: شکیل اونیل با همه فرق دارد.
خفته در خون آرام و بی صدا گفتند و می گویند که تو برای دفاع از خاک وطن رفتی... برخیز و خود بگو...
گفت: خوب از خاک ایران محافظت کردی جواب داد: خاک؟! من برای اسلام جنگیدم. وگرنه فرقی نمی کند من از یک مشت خاک اینطرف تر خلق شده ام و آن عراقی از یک مشت خاک آنسوتر.
پسرش که شهید شد دلش سوخت آخه یادش رفته بود برای سیلی ای که تو بچگی بهش زده بود ، ازش عذرخواهی کنه با خودش گفت : جنازه ش رو که آوردن صورتشو می بوسم آوردنش ... ولی ... سر نداشتـــــ
غلامرضا خرمجاه پسر عمو و همرزم شهيد در اين باره ميگويد: ايرج در حالي که 14 ساله بود از طريق کاروان «راهيان کربلا» به جبهه حق عليه باطل شتافت. از رزمندگان لشکر 10 سيدالشهدا(ع) بود و در عمليات «کربلاي4» شرکت کرد، پس از آن عمليات، به عنوان يکي از غواصان گردان «حضرت علي اکبر(ع)» در عمليات «کربلاي 5» حضور يافت.
دو گروهان از گردان «حضرت علي اکبر(ع)» که سردار جانباز «حميد تقيزاده» فرمانده گردان و شهيد «عليرضا آملي» فرمانده گروهان آن به شمار ميآيند، غواص بودند.
ساعت حوالي چهار بامداد را نشان ميداد و مرحله اول عمليات «کربلاي5» (دي ماه سال65) در حال اجرا بود، پسر عمويم نيز همراه گروهانش وارد عمل ميشود تا اينکه ترکشي از روي پلاک شناسايي، سينهاش را سوراخ کرد و چند ترکش هم به سر و بدنش اصابت کرد.
در اين حال يکي از رزمندگان به نام «علي فيروزگاه» فرزند «قادر» که او نيز از کرج اعزام شده بود، تلاش ميکند پيکر ايرج را از منطقه شلمچه به عقب منتقل کند، اما نميدانست که سينه پسر عمويم سوراخ شده تا اينکه وقتي موقع تنفس مصنوعي به او متوجه ميشود از سينه او کف و خون بيرون ميآيد، شرايط به گونهاي رقم ميخورد که فيروزگاه نميتواند پيکر ايرج را به عقب بياورد و ايرج در همان منطقه شلمچه باقي ميماند، فيروزگاه نيز در مرحله دوم عمليات کربلاي به شهادت ميرسد.
نزديکيهاي صبح، رزمندگان ايراني خط را ميشکنند اما وقتي به محل شهادت پسر عمويم ميروند، پيکرش را نمييابند. در اين شرايط آنها دو احتمال ميدهند. يکي اينکه شايد پيکرش به آب افتاده يا اينکه اعضاي «تعاون» (افرادي که پيکرهاي شهدا را به پشت جبهه منتقل ميکردند) او را به عقب منتقل کردهاند.
احتمال اول درست بوده و پيکر شهيد ايرج خرمجاه به مدت شش ماه بدون پلاک در اين منطقه باقي ميماند تا اينکه تيرماه سال 66 پيکرش در محل شهادتش پيدا ميشود. از آنجايي که از نظر اندام، شکل ظاهري و کبودي روي بازويش شبيه آقاي جعفر زمرديان (مديرکل فعلي اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهاي دفاع مقدس استان همدان) بوده است اشتباهي به جاي او در گلزار شهداي شهر همدان دفن ميشود، نکته ديگر اينکه آقاي جعفر زمرديان روي بازويش جاي ماه گرفتگي دارد و همين هم يکي ديگر از دلايلي بوده که موجب اشتباه خانواده زمرديان در شناسايي فرزندشان ميشود.
ايرج خرمجاه فرزند اول مرحوم عمويم «حسامالله» است براي همين عمويم علاقه و وابستگي عاطفي بسياري به او داشت، اين شهيد يک برادر به نام تورج و يک خواهر نيز دارد. ايرج پسري درس خوان و متعهد بود، علاقه زيادي به بسيج داشت تا جايي که گاهي اوقات تا صبح در پايگاه بسيج فعاليت ميکرد.
در طول سال به خوبي درس ميخواند تا در تعطيلات تابستان با اشتغال در مکانيکي و شيشهبري به پدرش کمک کند، در رشته قرائت قرآن نيز در منطقه ساوجبلاغ کرج موفق به کسب مقام شده بود.
وقتي هم که طبل جنگ تحميلي نواخته شد بنا به فرمايش امام خميني (ره) مبني بر واجب کفايي بودن حضور در صحنه نبرد، درس و تحصيل خود را رها کرد و به جبهه نبرد حق عليه باطل اعزام شد، وي براي اينکه به جبهه برود چندين بار اقدام کرد اما در دو مرحله با اعزامش به دليل سن کمش مخالفت شد تا اينکه توانست با دستکاري شناسنامهاش و تغيير سال تولدش از 1351 به 1347 جواز حضور در جبهه را دريافت کند.
هر کدوم از این کلاه ها موقعی که به این شکل درمیومدن روی سر یکی از فرزندان این آب و خاک بودن ... یادی میکنیم از شیر مردایی که جونشون رو دادن واسه این آب و خاک...
در سال 60 فرمانده ی یکی از پایگاه های مقاومت بودم. در حال انجام گشت به چند نفر که از اشرار شهر که در حالت مناسبی نبودند تذکر دادیم. بین ما و آنها درگیری لفظی پیش آمد .........
بسم رب الشهدا والصديقين
سالهاست که جنگ پایان یافته ولی هنوز عطش شهادت بر لبهای خشک و ترک خورده ی بشر تازیانه می زند. آن زمان که دروازه های بهشت باز بود هر کس با حرفه ای خود را به آن باب می رساند و ما نسل سومی ها هم که دستمان در گیر صفر و یک است بابی را گشودیم تا جرعه ای را تا شهادت بنوشیم. افتخار ما اینست که سرباز ولایت فقیه هستیم هرچند دستمان خالیست اما دل های مان پر است از عشق به ولایت.